گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..
مثل الان من
ای روزگار اهسته ران،ارام جانم میرود
ان دل که با خود داشتم با دل ستانم میرود
همه عاشق شدن رو بلدن
ام افراد کمی بلدند که در عشق
با یک نفر به مدت طولانی بمانند
********************
کسی را پیدا کنید که:
از بوسیدن شما خسته نشود،
وقتی احساس حسادت می کنید
شما را در آغوش بگیرد
********************
وقتی عصبانی هستید
شما را درک کند و
ساکت بماند...
********************
عشق یعنی همیشه مراقب هم باشید
حتی وقتی از هم دلخورید...
********************
طوری لبخند بزنید که گویی
هرگز گریه نکرده اید،طوری بجنگید که گویی
شکست نخورده اید...
********************
طوری عشق بورزید که گویی
هرگز زجر نکشیده اید
********************
طوری زندگی کنید که گویی
امروز آخرین روز عمرتان است
********************
صورت زیبا پیر می شود
اندام زیبا تغییر می کند
اما
یک امشان خوب همیشه انسان
خوب خواهد ماند...
********************
پیز هایی که دست کم می گیرید
کسی دیگر برای به دست اوردنشان
راز و نیاز می کند...
********************
ما با آدم ها تصادفی برخورد نمی کنیم
هرکسی به دلیلی سر راهمان
قرار می گیرد...
امتحان ما هم تمو شد
بسووووووووووووووووووزید اونایی که هنوز تموم نشده...
خخخخخخخخخخخخخخ
روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده
بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول
گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند
روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع کرد.
زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و
می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید.
من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.بگذارید من این صندوق را هم در
تابوتش بگذارم.دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا
واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم.
همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.
البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.
در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر
توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند !!!
یــه بـار هـم مـاشـیـن و بـرداشـتـیـم و بــا بـچـه هـا رفـتـیـم بـیـرون….
حـالا صـدای ضـبـط تـا آخـر زیـاد هـمـه هـم داشـتـیـم مـی رقـصـیـدیـم
تـو مـاشـیـن,خـلاصـه یـهـو یــه افـسـرِ جـلـومـون رو گـرفـت گـفـت بـزن بـغـل…
مـنـم به بـچـه هـا گـفـتـم ادای ایـن بـچـه بـاحـالا و بـا مـعـرفـتـها رو در بـیـاریـن بـیـخیال شـه جـریـمـه نـکـنـه
خـلاصـه پـلـیـسـه گـفـت ایـن چـه وضـع رانـنـدگـیـه؟
مـاشـیـن بـایـد بـخـوابـه پـارکیـنـگ!!!
یــهـو مـنـم کـف و تـف قـاطـی کـردم گـفـتـم مـیـدونـی مـن کـیـم؟؟؟
اصـلا حـواسـت هـسـت بـا کـی داری حـرف مـیزنـی؟
بـگـم کـیـم ؟؟؟
بــــــگـــــم؟؟؟
رفیـقام هـم اومـدن جـلـو دهـنـمـو گـرفـتـن گـفـتـن بـیـخـیـال نـگـو بـهـش گـنـاه داره اخــراج مـیـشه….
افـسـره هـم رنـگشـو بــاخـت و آب دهـن قـورت داد گـفـت: نـه نـمـیـدونـم, بـبـخـشـیـد شـمـا کـی
هــسـتـیـن؟؟؟
مـنـم بـا یـه صـدای خـسـتـه بـش گـفـتـم:
مــن یــه پــرنــدم ,آرزو دارم تـــو بــاغــم بــاشــی…مــن یــه خــونــه ی سـرد و تــاریــکــم…
(بـچـه هـا هـم دس مـیـزدن)
هـیـچـی دیـگ هـمـگـی دور هــم بـا افـسـره کـلـی خـنـدیـدیـم و گـفـت بـاهـاتـون کـلـی حـال کـردم بـچـه
هـای بـاحـالـی هـسـتـیـن
آخـر سـر هـم ۵۰ تـومـن جـریـمـه شـدیـم و مـاشـیـن هـم رفـت پـارکـیـنـگ و بــانـدهـاش هـم بـاز کـرد و
خــودمـون هـم بـردن تست اعـتـیـاد دادیـم و هــمـه چــی بـه خـیـر و خـوشـی تـمـوم شـد!!!!
ديشب انگشت شصت پام از زير پتو زده بود بيرون
بابام: چشمم روشن خانم بيا ببين اين بچه پاش از زير پتو زده بيرون حتما زن ميخواد...
مادرم:نه فقط انگشتش زده بيرون فكر كنم دوستَ دختر ميخواد...
پدربزرگم خطاب به بابام: يدونه بزن تو گوشش تا ديگه ازين چيزا نخواد...7
مادربزرگم:غصه نخور پسرم خودم يه دختر خوب برات سراغ دارم...
من: ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پسر : الو گلابی؟
دختر : سلام کثافت
بعد هردو از ته دل میخندن :))
پسر : خوبی کج و کوله ی من
دختر : به توچه عشقم خوبم تو خوبی
...پسر : خــــــــر نفهم حالتو میپرسم میگی به تو چه؟ شیطونه میگه بزم شل و پلش کنم ها
دختر : گفتم که خوبم الاغ تو خوبی :))
پسر: فدای خنده هات شم که مثل شتر میخندی نفسم
دختر : مـــــــــرگ شتر خودتی روانی
پسر : دلم واست تنگ شده بود آشغال دوست داشتنی
دختر : منم
پسر : خوب دیگه بسه خیلی باهات حرف زدم پر رو شدی
دختر : کوفتت شه باهات حرف زدم
پسر: مواظب خانمی الاغ من باش
دختر : چشم اقای بی ادب
پسر : دوست دارم دیوونه
دختر : منم دوست دارم آقاهه
و بعد خداحافظی با خنده حتی تا چند لحظه بعد از این که تماسشون تموم میشه خنده رو لب
هردوشونه .
هی زندگی
آخه ۲۹ روزه !
بیا ادامه مطلب...
اون وقت به ما میگن عقب افتاده!!!
آخه شما که جلو افتادید تورو خدا این چه کاریه؟؟؟
دستشو ببین کجا رفته...
دانلود تیتراژ اتدایی و انتهایی سریال دختران حوا با صدای حمید عسگری
دانلود در ادامه ی مطلب
آیا می دانید که مهرداد اوستا چرا این شعر رو سروده؟؟؟
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
واسه من که جالب بود مطمئنم که واسه شما هم جالبه!!!
حتما بخونید!!!
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآيد گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بياموز گفتا ز ماهرويان اين کار کمتر آيد
گفتم که بر خيالت راه نظر ببندم گفتا که شبروست او از راه ديگر آيد
گفتم که بو زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بداني هم اوت رهبر آيد
گفتم خوشا هوايي کز باغ عشق خيزد گفتا خنک نسيمي کز کوي دلبرآيد
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتا تو بندگي کن کو بنده پرور آيد
گفتم دل رحيمت کي عزم صلح دارد گفتا مگوي با کس تا وقت آن درآيد
گفتم زمان عشرت ديدي که چون سرآمد گفتا خموش حافظ کاين غصه هم سرآيد
غزل از خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي
شاعر بزرگ غزلسراي ايران زمين
درود و هزاران درود بر روان پاک و بلندش
سناریوهای زیر تلاش میکنند که دیدگاه شما نسبت به عشق را توضیح دهند.
1- پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانيد یک نوع از حیوانات را نجات دهید، کدام را انتخاب میکنید؟
الف) خرگوش
ب) گوسفند
پ) گوزن
ت) اسب
2- به آفریقا رفتهاید. به هنگام بازدید از یکی از قبیلهها، آنها اصرار میکنند که یکی از حیوانات زیر را به عنوان یادگاری با خود ببرید. کدام را انتخاب میکنید؟
الف) میمون
ب) شیر
پ) مار
ت) زرافه
3- فرض کنید خطای بزرگی انجام دادهاید و خداوند برای مجازات شما تصمیم گرفته است که به جای انسان، شما را به صورت یکی از حیوانات زیر در آورد. کدام را انتخاب میکنید؟
الف) سگ
ب) گربه
پ) اسب
ت) مار
4- اگر قدرت داشتید که یک نوع از حیوانات را برای همیشه از روی کره زمین نابود کنید، کدام را انتخاب میکردید؟
الف) شیر
ب) مار
پ) تمساح
ت) کوسه
5- یک روز، با حیوانی برخورد میکنید که میتواند با شما به زبان خودتان صحبت کند. دلتان میخواهد که کدامیک از حیوانات زیر باشد؟
الف) گوسفند
ب) اسب
پ) خرگوش
ت) پرنده
6- در یک جزیره دور افتاده، تنها یک موجود زنده به عنوان همدم و همراه شما وجود دارد. کدامیک را انتخاب میکنید؟
الف) انسان
ب) خوک
پ) گاو
ت) پرنده
7- اگر قدرت داشتید که هر نوع حیوانی را اهلی و دستآموز کنید. کدامیک از حیوانات زیر را به عنوان حیوان خانگی خودتان انتخاب میکردید؟
الف) دایناسور
ب) ببر
پ) خرس قطبی
ت) پلنگ
8- اگر قرار بود برای 5 دقیقه به صورت یکی از حیوانات زیر در میآمدید، کدامیک را انتخاب میکردید؟
الف) شیر
ب) گربه
پ) اسب
ت) کبوتر
نتیجه گیری:
1- در زندگی واقعی، برای چه نوع آدمهایی جذابیت و کشش دارید.
|
2- در فرایند ابراز عشق و درخواست ازدواج، کدام رویکرد برای شما خوشایندتر و موثرتر است.
|
الف: |
میمون – مبتکر و باذوق که هیچگاه احساس خستگی نکنید. |
|
ب: |
شیر- سرراست، صاف و پوست کنده به شما بگوید که دوستتان دارد. |
پ: | مار-دمدمی مزاج,پرنوسان,نفس گرم و عشق سرد | |
|
ت: |
زرّافه- صبور، هرگز شما را رها نکند. |
3- دلتان میخواهد معشوقتان چه عقیدهای در باره شما داشته باشد.
|
الف: |
سگ- باوفا، صادق، ثابت قدم |
|
ب: |
گربه- شیک و زیبا |
|
پ: |
اسب- خوش بین |
|
ت: |
مار- انعطافپذیر |
4- چه اتفاقی باعث میشود که شما رابطهتان را قطع کنید/ از چه خصوصیتی بیش از همه نفرت دارید.
|
الف: |
شیر- متکبر و خودخواه، امر و نهی کن |
|
ب: |
مار- هیجانی و دمدمی مزاج، نمیدانید چگونه او را خوشحال کنید. |
|
پ: |
تمساح- خونسرد، بیرحم، سنگدل |
|
ت: |
کوسه- ناامن |
5.دوست دارید چه نوع رایطه ای با داشته باشید.
|
الف: |
گوسفند- سنتی، بدون آن که چیزی بگوئید او بفهمد چه میخواهید، ارتباط برقرار کردن از طریق قلبها. |
|
ب: |
اسب- هر دو بتوانید درباره همه چیز با هم صحبت کنید، هیچ چیز مخفی در میان نباشد. |
پ: | خرگوش-رابطه ای که همیشه خود را گرم و عاشق او حس کنید. | |
|
ت: |
پرنده- رابطهای پایدار و طولانی و بالنده |
6.آیا به او خیانت میکنید.
|
الف: |
انسان- شما به جامعه و اخلاقیات احترام میگذارید، پس از ازدواج هیچ کار خلافی نمیکنید. |
ب: |
خوک- نمیتوانید در مقابل تمایلاتتان مقاومت کنید، به احتمال زیاد خیانت میکنید. |
|
پ: |
گاو- خیلی سعی میکنید که چنین کاری نکنید. |
|
ت: |
پرنده- شما هرگز نمیتوانید استوار و ثابت قدم باشید، شما واقعاً برای ازدواج مناسب نیستید و نمیخواهید تعهدی بپذیرید. |
7- درباره ازدواج چه فکر میکنید.
|
الف: |
دایناسور- شما خیلی بدبین هستید و فکر میکنید این روزها دیگر ازدواج سعادتمندانه وجود ندارد. |
|
ب: |
ببر- شما به ازدواج به صورت یک چیز گرانبها فکر میکنید. پس از آن که ازدواج کردید، پیوند زناشویی و همسرتان را بسیار باارزش و گرامی میدارید. |
|
پ: |
خرس قطبی- شما از ازدواج میترسید، فکر میکنید آزادیتان را از شما خواهد گرفت. |
|
ت: |
پلنگ- شما همیشه طالب ازدواج بودهاید ولی در واقع، شناخت دقیقی از آن ندارید |
8- در این لحظه، به عشق چگونه فکر میکنید.
|
الف: |
شیر- شما همیشه تشنه عشقید و میتوانید هر کاری برای آن بکنید اما به راحتی در دام عشق نمیافتید. |
ب: |
گربه- شما خیلی خودمحور و خودخواهید. شما فکر میکنید عشق چیزی است که میتوانید به دست آورید و هرگاه که خواستید آن را دور بیاندازید.. |
|
پ: |
اسب- شما نمیخواهید در قید و بند یک رابطه پایدار قرار بگیرید. به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو |
|
ت: |
کبوتر- شما به عشق به صورت یک تعهد دو طرفه فکر میکنید. |
نظر یادت نره...
به عشق چگونه مینگری؟
اشتباه فرشتگان :
درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود .
پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟
از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...
حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين است: با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند.
جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بياعتنايي محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرون كند.
زن نيازمند در حالي كه اصرار ميكرد گفت: «آقا شما را به خدا به محض اينكه بتوانم پولتان را ميآورم .»
جان گفت نسيه نميدهد. مشتري ديگري كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را ميشنيد به مغازه دار گفت : «ببين اين خانم چه ميخواهد خريد اين خانم با من .»
خواربار فروش گفت: لازم نيست خودم ميدهم ليست خريدت كو ؟
لوئيز گفت : اينجاست.
- « ليستات را بگذار روي ترازو به اندازه ي وزنش هر چه خواستي ببر . » !!
لوئيز با خجالت يك لحظه مكث كرد، از كيفش تكه كاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي كفه ترازو گذاشت. همه با تعجب ديدند كفه ي ترازو پايين رفت.
خواربارفروش باورش نميشد.
مشتري از سر رضايت خنديد.
مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در كفه ي ديگر ترازو كرد كفه ي ترازو برابر نشد، آن قدر چيز گذاشت تا كفهها برابر شدند.
در اين وقت ، خواربار فروش با تعجب و دلخوري تكه كاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته است.
كاغذ ليست خريد نبود ، دعاي زن بود كه نوشته بود :
« اي خداي عزيزم تو از نياز من با خبري، خودت آن را برآورده كن »